کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

اعجاز علمی قرآن در نجوم و کیهان شناسی
کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

اعجاز علمی قرآن در نجوم و کیهان شناسی

خداوند آن پدیدۀ اولیۀ کائنات را از چه چیز خلق کرد؟



ارسطوئیان ما می خواهند به این پرسش جواب دهند «خداوند آن پدیدۀ اولیۀ کائنات را از چه چیز خلق کرد؟ اگر گفته شود از یک چیزی که قبلاً وجود داشته خلق کرده، در اینصورت مسئله می رود به تسلسل. و نیز نمی توان گفت آن را از عدم آفریده، زیرا عدم، عدم است و نمی شود چیزی را از عدم خلق کرد».  

 

چیستی غلوّ[1]

 وَ الْغُلُوُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: غلو نیز بر چهار ریشه مبتنی است:

1- التَّعَمُّقِ بِالرَّأْیِ: عمیق رفتن و بیش از حد فرو رفتن در اعماق نظریه های علمی.[2]

بارزترین نمونۀ این واقعیت این است که: خود روان شناسان بمیزان فرو رفتن شان در مسائل روانی، دچار مشکل روانی و گاهی بیماری روانی می شوند. و در میان جامعه شناسانی که بیش از حد فرو می روند، نمونه هائی هست از آنجمله بیماری روانی اگوست کنت و برخی از فلاسفه.

و گاهی هم در میان دانشمندان علوم تجربی، آنان که به جائی می رسند که نکتۀ وحدت علوم تجربی و فلسفه است، دچار بیماری می شوند مانند نیوتن و انیشتین و دیگرانی چند.[3]

اگر اسامی نابغه هائی که به بیماری روانی دچار شده اند ردیف شود سر از یک طومار عریض و طویل در می آورد. متأسفانه همیشه گفته می شود که: نبوغ به جنون نزدیک است. یا می گویند: میان نبوغ و جنون تنها یک پرده است.

اما نکته این است: آیا این نبوغ نابغه است که او را دیوانه می کند؟ یا این تعمّق بیش از حد نابغه است که او را دچار این بیماری می کند؟ بدیهی است که صورت دوم درست است زیرا:

1- خیلی از نابغه ها هستند که اکثریت را تشکیل می دهند، چون به کار فکری و تعمّق نپرداخته اند و دنبال کار و اشتغال دیگر رفته اند، دیوانه نشده اند.

2- از همان نابغه ها که به کار فکری و احساسی پرداخته اند آنان که تعمّق بیش از حد نکرده اند، دچار این بیماری نشده اند. یعنی اکثریت نوابغی که به کار فکری و احساسی پرداخته اند آنان که تعمّق بیش از حد نکرده اند، دچار این بیماری نشده اند. یعنی اکثریت نوابغی که نبوغ شان را به کار گرفته اند لیکن بیش از حد تعمق نکرده اند، سالم مانده اند.

نبوغ یک نعمت است و این تعمق بیش از «طاقة البشریه» است که این بلا را بر سر فرد نابغه می آورد.

نهج البلاغه:وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فِی الْکِتَابِ عَلَیْکَ فَرْضُهُ وَ لَا فِی سُنَّةِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى أَثَرُهُ فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَى حَقِّ اللَّهِ عَلَیْکَ:[4] و آن چیزی که شیطان تو را به علم آن واداشته و در قرآن دانستن آن بر تو واجب نمی باشد و در سنّت رسول خدا و ائمّه هدی (صلوات الله علیهم) اثری از آن نیست، علم و دانستن آن را به خدا واگذار، زیرا نهایت حق خداوند بر تو همین است.


مستند داستان آفرینش جهان


از این حدیث مطالب زیر را یاد می گیریم:

1- شیطان به بهانۀ کرامت علم، انسان را به دانستن مسائلی وادار میکند که نه در طاقت فهم بشر است و نه انسان به دانستن آن مکلف است. و شیطان حتی گرایش های خوب و پسندیدۀ انسان را ابزار کار خود می کند.

2- قرآن نیز که «تبیان کلّ شیئ» است از بیان برخی مسائل که به ذهن انسان می آید، خودداری کرده است. و این نوع مسائل از شمول «کلّ شیئ» و از اطلاق «بیان»، تخصصاً خارج است، نه تخصیصاً. زیرا مراد از «تبیان کلّ»، «تبیان کلّ شیئ یمکن فهمه للانسان عند البیان» است. یعنی قرآن هر چیز را که فهم آن برای انسان ممکن است، بیان کرده است، نه هر چیزی را که انسان خواه توان درک آن را داشته باشد و خواه نداشته باشد.

3- و همچنین اهل بیت علیهم السلام که «تبیانِ تبیان هستند» و بیان شان از بیان قرآن تجاوز نمی کند. که فرمود: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»: و نازل کردیم بر تو ذکر (قرآن) را تا بیان کنی بر مردم آنچه را که برای شان نازل شده است. نه فراتر از آن.

4- اولین موضوعی که تخصصاً از بیان قرآن خارج است «چیستی خداوند» است. دومین موضوع «چیستی افعال امری خداوند» است. خداوند دو نوع فعل دارد: فعل امری= قضاء، و فعل خلقی= قدرها؛ «لَهُ الْخَلْقُ وَ لَهُ الْأَمْرُ».[5] انسان توان درک چیستی و چگونگی فعل امری خدا را ندارد و به آن نیز مکلّف نیست. و آنچه انسان به علم و دانستن آن مکلّف است عرصه قَدَرها (یعنی عرصۀ فرمول های طبیعت و آفرینش) است.

و سومین موضوعی که از توان درک انسان خارج است، مسائلی است که بر دو موضوع مذکور می رسند و بر آن دو متفرّع می شوند مانند «نسبیت» و آن نوع از «قضاء» که با قَدَر در هم تنیده اند.[6]



پس، موضوعاتی هستند که ذاتاً از موضوع علم و دانش، خارج هستند.

این حدیث را آوردم تا روشن شود که مراد امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث مورد بحث ما، نه نکوهیدن علم است و نه نکوهیدن تعمق در علم، بل می خواهد «غلوّ» را توضیح دهد:

در اسلام یک اصل هست با عنوان «عَلَی طاقَةَ الْبَشَـریة» که به انسان هشدار می دهد: ای انسان در هیچ چیز فراتر از طاقت بشریت، پیش مرو. قرار نیست انسان همه چیز را بداند. مثلاً بهتر بود انیشتین فراتر از «قانون نسبیت» پیش نمی رفت و در اصل آن توقف می کرد و به جزئیات آن نمی پرداخت تا «نسبیتِ» واقعیت اشیاء و جهان را به «عدم» برساند و فرق میان «وجود» و «عدم» از بین برود. یا دستکم همۀ واقعیات به توهمات مبدل شوند، آنگاه خودش و علم خودش نیز برایش «موهوم» شوند و در نتیجه در میان «واقعیت» و «سفسطه» گیرکند، در وجود خود نیز شک کند.[7]

اصل مذکور متخذ از آیۀ «لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها»[8] و امثالش است. شهید شدن و ناقص العضو شدن در جهاد، در وسع نفس (= شخصیت) انسان است اما ذرّه ای آسیب شخصیتی و نقص روانی، جایز نیست زیرا که در وسع نفس نیست. چون انسان برای کمال نفس آفریده شده، و آسیب نفس، نقض غرض می شود.

آنگاه توضیح می دهد: فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ: پس هر کس که (آن چنان) تعمق کند، با بینش و باور قطعی، به حقیقت نمی رسد.

لغت: ینب: صیغۀ مجزوم مضارع از نَیَبَ (نابَ). به معنی قطع با دندان های ناب. همان معنی اصطلاح معروف «بضرس قاطع». یعنی چنین شخصی در مطالب علمی بضرس قاطع نمی رسد، در همه چیز یا با احتمال نظر می دهد و یا دچار آوارگی و سرگردانی می شود.

وَ لَمْ یَزْدَدْ إِلَّا غَرَقاً فِی الْغَمَرَاتِ: و نمی افزاید مگر غرق در انباشت هائی از احتمالات.

وَ لَمْ تَنْحَسِرْ عَنْهُ فِتْنَةٌ إِلَّا غَشِیَتْهُ أُخْرَى: و یک گرفتاری فکری از او برداشته نمی شود مگر اینکه گرفتاری فکری دیگر او را فرا می گیرد.

کار فکری می کند اما یک گره را که می گشاید، با گره بزرگتری رو به رو می گردد، گرهی که خودش ایجاد می کند.



مثال: ارسطوئیان ما می خواهند به این پرسش جواب دهند «خداوند آن پدیدۀ اولیۀ کائنات را از چه چیز خلق کرد؟ اگر گفته شود از یک چیزی که قبلاً وجود داشته خلق کرده، در اینصورت مسئله می رود به تسلسل. و نیز نمی توان گفت آن را از عدم آفریده، زیرا عدم، عدم است و نمی شود چیزی را از عدم خلق کرد».

می گویند: خداوند آن پدیدۀ اولیه را از وجود خودش صادر کرده. و نام آن را «صادر اول» می گذارند. با این روندشان از چاله در می آیند اما به چاه می افتند، چون خدائی که چیزی از او صادر شود حتماً باید «مرکب» باشد و مرکب نمی تواند خدا باشد.

پس از این فرضیه،- فرض صدور- نُه «عقل» دیگر فرض می کنند، سپس به دور کائنات (به جای هفت آسمان اسلام) نُه فلک ترسیم می کنند و هر کدام از عقل ها را بر یکی از فلک ها تطبیق می کنند، هر فلک را دارای حیات، شعور و اراده می دانند که کائنات را اداره می کنند که هیچکدام از این فرضیه ها، دلیل و برهانی ندارند حتی بر خلاف منطق خود ارسطو هستند؛ هستی شناسی و کیهان شناسی ای که امروز باطل شده و تشتش از بام جهان افتاده و رسوائیش همه جا را گرفته.

بدینگونه با پاسخ به پرسش اول، یک زاویه باز می شود و پرسش ها در طول هم و نیز در عرض هم صف می کشند که هر کدام مشکل تر از اولی و پاسخش غلط تر از آن می گردد که: لَمْ تَنْحَسِرْ عَنْهُ فِتْنَةٌ إِلَّا غَشِیَتْهُ أُخْرَى.

وقتی که تعمق از حد و مرز طاقة البشریه خارج شد، اینگونه حیرت ها و آوارگی های فکری را پیش می آورد. بر فرض همۀ پاسخ های این پرسش ها درست باشند، باز سؤال اساسی سرجای خود هست و آن چیستی خداوند است. چه می شد اگر چند پرسش دیگر را در حریم این «پرسش بی جواب»، نه مطرح می کردند و نه جواب می گفتند.

مردم و انسان ها، اعم از عالم و عامی، بطور بالفطرة، می دانند و می گویند: خدائی هست که همه چیز را آفریده است. و از این گفتۀ شان یک درک کاملاً درست دارند. طرح و گسترش این قبیل موضوعات غیر از تکثیر جهل و گسترش واماندگی، حاصلی ندارد.

طرح این مسئله سبب شده که ائمّه علیهم السلام بناچار گاهگاهی برای رد این فرضیّه ها، سخنانی در این باره گفته باشند. فرموده اند: آن پدیدۀ اولیه را نه از یک چیز آفریده و نه از عدم، بل آن را «ایجاد» کرده است.

اینان به این پاسخ قانع نشده می گویند: چگونه ایجاد کرده؟ درک نمی کنند که شرح این چگونگی خارج از توان عقل بشر است و اگر کسی بتواند این چگونگی را شرح دهد- نعوذ بالله- خودش خدا می شود. قرار نیست که بشر همه چیز را بداند.

و یا بودیسم زدگان ما که راه و مسلک شان را عرفان نامیده اند، در پاسخ آن پرسش اول می گویند: همه چیز خدا است و غیر از خدا چیزی وجود ندارد. این نه پاسخ است و نه حلّ مسئله، بل پاک کردن صورت مسئله از تخته سیاه عقل است. و نتیجه ای غیر از انکار واقعیات و حقایق، ندارد؛ خیالپردازی ای بدتر از خیالپردازی ارسطوئیان است. و (بدون قصد اهانت به کسی) اگر این حماقت نیست، پس معنی حماقت و بلاهت چیست؟!

 

 منبع: کتاب انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه جلد چهارم

نوشته علامه آیت الله مرتضی رضوی

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

[1] غلوّ که رکن دوم کفر است.

[2] در اصل، مراد علوم انسانی است، اما در نهایت به علوم تجربی نیز می رسد.

[3] غربی ها دوست ندارند که دربارۀ اختلالات روانی نیوتن و انیشتین، سخنی بگویند، لیکن هر از گاهی چیزی از دهان شان می پرد. قبلاً مواردی از آنها از زبان برخی ها منتشر شده بود و آخرین نمونۀ آن را سایت عصر ایران از زبان مایکل فیتزجرالد استاد کالج روان شناسی ترینیتی دوبلین ایرلند، از روزنامۀ دیلی تلگراف، آورده است.

سایت عصر ایران 5/12/1386 کد خبر 366220.

[4] نهج البلاغه، خ 90.

[5] آیۀ 54 سورۀ اعراف.

[6] برای شرح بیشتر این «برهم تنیدگی» رجوع کنید به کتاب «دو دست خدا».

[7] در بخش ششم از دعای سوم نیز بحثی در این باره گذشت.

[8] آیۀ 233 سورۀ بقره.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد