کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

اعجاز علمی قرآن در نجوم و کیهان شناسی
کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

اعجاز علمی قرآن در نجوم و کیهان شناسی

کیهان شناسی و پدیده حیات

قرآن انسان ‌های عقل‌گرا و خردورز را به مطالعه در «آیات» دعوت می‌ کند، جهان هستی و هر آنچه در آن هست را آیه و آیات می ‌نامد؛ از آسمان، زمین. سپس با آوردن شب و روز به کیهان شناسی دعوت می‌ کند.

در محافل علمیِ میان رشته ‌ایِ «زمین شناسی با پیوند به کیهان شناسی» مطرح است و هنوز به داوری نهائی نرسیده است: آیا پدیده آب ازخود زمین پدید آمده، یا کوه هایی از یخ و صخره هایی سرگردان از یخ از فضا بر زمین فرود آمده است؟ در قرآن در آیه «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فیها مِنْ بَرَدٍ» به نزول کوه‌ های یخ از آسمان تصریح شده است. 

 

 

در قرآن آیه ‌های متعدد هست که سخن از نازل شدن آب از آسمان می‌ گویند، این آیه ‌ها دو قسم هستند؛ در برخی از آن‌ ها مراد بارش برف و باران است. و در برخی دیگر مراد چگونگی پیدایش آب (=H+o2، نه هر مایع) در روی کرۀ زمین است که امروز در محافل علمیِ میان رشته ‌ایِ «زمین شناسی با پیوند به کیهان شناسی» مطرح است و هنوز به داوری نهائی نرسیده است که آیا آب اقیانوس ‌ها از خود زمین بوده یا به صورت کوه یا کوه‌ های بزرگ یخی سرگردان در فضا، بوده که آمده بر زمین کوبیده شده است؟-؟ قرآن از آن جمله در این آیه نظر دوم را تایید می‌ کند، و در آیه «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فیها مِنْ بَرَدٍ»[1] به نزول کوه‌ های یخ از آسمان تصریح شده است. و این که با لفظ مضارع «ینزّل» آمده به این جهت است که این موضوع فقط به کرۀ زمین منحصر نیست؛ خداوند از این کارها بسیار دارد.

2- آیۀ مورد بحث ما ابتدا انسان ‌های عقل‌گرا و خردورز را به مطالعه در «آیات» دعوت می‌ کند، جهان هستی و هر آنچه در آن هست را آیه و آیات می ‌نامد؛ از آسمان، زمین. سپس با آوردن شب و روز به کیهان شناسی دعوت می‌ کند که آیه ‌های فراوان دیگر در کیهان شناسی داریم. آنگاه رابطۀ کشتی و آب را سمبلی برای اندیشه در وزن مخصوص اجسام و مختلف بودن چگالی‌ های اجسام، می ‌آورد. سپس به پیدایش جنبندگان می ‌رسد، و در آخر دو عامل تداوم حیات را می ‌شناساند که باد و باران باشد. یعنی اگر جریان بادها نباشد حیات از بین می ‌رود، و اگر باران نبود حیات به دریاها منحصر می‌ گشت و یا اساساً از بین می ‌رفت.

آیه ‌های متعدد و احادیث فراوان به محور زیست شناسی هست (از آن جمله «توحید مفضّل» که نقش حیاتی باد و نیز اصل «سازش با محیط» را شرح می ‌دهد) که از گنجایش این مقاله خارج است، تنها به برخی از آن ‌ها اشاره خواهد شد.

پیدایش گیاه و حیات نباتی: در داستان پیدایش حیات یک «مجهول بزرگ» هست که هنوز دانش زیست شناسی به آن پاسخ روشنی نداده است و آن این است: موجود زنده به غذا نیازمند است آیا اول غذا آفریده شد سپس موجود زنده به وجود آمد، یا ابتدا جنبندگان به وجود آمدند سپس غذای‌ شان به وجود آمد؟-؟

امروز باکتری ‌هائی (که یادگاری از ذرّه ‌های حیاتمند اولیه هستند، یا شبیه آنها هستند) را می‌ شناسیم که در زیر چندین متر خاک در آن عمق زندگی می ‌کنند، و می‌ دانیم که «ادیم الارض= بخش غذا‌دار خاک» سطح اول روی خاک است و هر چه به عمق برود فاقد غذا 
می ‌شود. از این اصل پی‌ می ‌بریم که غذای این باکتری‌ ها در آن عمق زمین با آنچه امروز غذای جانداران شناخته می ‌شود فرق دارد.

بی‌ تردید غذا نیز همگام با تکامل ذرّه‌ های حیاتمند تکامل یافته است و غذای ذرات حیاتمند اولیه از نوع ویژه‌ ای بوده است اما با اینهمه بالاخره چیزی بنام غذا داشته‌ اند.

از جانب دیگر، مسلّم است که منشأ غذا نیز حیات است، که از گیاهان حیاتمند حاصل می ‌شود؛ خواه محصولات گیاهی و خواه پوسیدن خود گیاه و تبدیل شدنش به غذای جانداران ریز و نیز حشرات، و خواه تبدیل شدنش به کود و غذای خود گیاه. بنابر این پرسش این است: غذای جنبندگان اولیه در آن آغاز پیدایش، چه بوده است؟ و راه خروج از این دور که «حیات به غذا وابسته است و غذا نیز به حیات وابسته است» چیست؟ بدیهی است که هیچ راهی برای خروج از این بن بست نیست مگر این که بگوئیم: در آن آغاز، غذای ‌شان خودشان بوده است؛ یا به صورت همدیگرخواری به طور زنده بوده و یا خوردن لاشه ‌های همدیگر. و یا به هر دو صورت.

این مطلب ما را به نوعی «وحدت آکل و ماکُول» می‌ رساند، یعنی خورنده و خورده شده یک ماهیت داشته ‌اند. این ویژگی گیاه است که خورنده و خوراکش از یک ماهیت باشد. آنچه در حیوان مشاهده می‌کنیم که برخی گوشت برخ دیگر را می‌ خورد، در دوران‌ های بعدی پدید گشته است و حیوان‌ هائی که بقایای دوران‌ های پیشین هستند همگی گیاه خوارند مانند لاکپشت، فیل و... و خوراک ‌شان از جنس خودشان نیست. و با بیان دیگر: «خود خواری» منحصر به گیاه است.

این واقعیت ما را رهنمون می‌ شود که پس از پیدایش ذرات حیاتمند، در مرحلۀ دوم گیاه پیدایش یافته است؛ ذرات خود خوار به تدریج به موجودات چند سلّولی تبدیل شده ‌اند که گیاهان اولیه بوده‌ اند. و پیدایش حیوان‌ های چند سلولی اولیه در مرحله سوم بوده و آنها از گیاه پدید آمده ‌اند. قرآن به طور نصّ می ‌گوید انسان نیز سابقۀ گیاهی دارد: «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً»[2]: خداوند شما (انسان) را از زمین رویانید در ماهیت گیاه.

نکتۀ ادبی: «نباتاً» در نظام ادبی این آیه «مفعول مطلق» است و مفعول مطلق یا برای تعیین عدد است و یا برای تعیین نوع و یا برای تاکید است. این واژه می ‌گوید که آیه را تاویل نکنید براستی انسان سابقۀ گیاهی دارد؛ یک گیاه، نوع ویژه‌ ای از گیاه، و حتماً و دقیقاً گیاه، بدون تاویل. وقتی که (باصطلاح) صد آمد نود هم پیش ماست، انسان سابقۀ گیاهی دارد پس حیوان نیز پیش از انسان سابقۀ گیاهی دارد. یعنی در مرحلۀ دوم گیاه پیدایش یافته و در مرحله سوم حیوان آفریده شده، و در مرحله چهارم انسان آمده است.

(البته دربارۀ پیدایش انسان یک اصل استثنائی هست که در پایان مقاله به آن اشاره خواهد شد).

فرق اساسی میان ترانسفورمیسم و اسلام در تحوّل و تکامل حیاتمندان: بر اساس بینش ترانسفورمیسم عامل حیات (روح) در گیاه، همان روح است که در ذرات حیاتمند اولیه بود و اینک تکامل یافته است.

اسلام می ‌گوید: درست است روح باکتریائی اولیه به صورت تکامل یافته در پیکر گیاه هست، اما پیدایش گیاه نیازمند روح دوم بود که به برخی از ذرات حیاتمند اولیه داده شد که به گیاه‌ های چند سلولی اولیه تبدیل شدند.

و باصطلاح زیست شناسی؛ تحول حیاتمند اولیه به گیاه اولیه، یک «جهش» و «موتاسیون» نیز به همراه داشته است که بوسیله دریافت روح دوم انجام یافته است. و این تحول یک تحول جهشی بوده است نه بدون جهش.

پرسش: این روح دوم چیست و چگونه پدید شده به وجود آمده است؟

پاسخ: شما هر پاسخی دربارۀ چیستی و نحوۀ پیدایش اولین روح که ذرات حیاتمند اولیه را به وجود آوردند، داشته باشید، پاسخ ما نیز دربارۀ روح دوم همان است. پس نیازی به پاسخ برای این پرسش نیست. با اینهمه بهتر است دربارۀ چگونگی روح که عامل حیات است از نظر مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام بحثی داشته باشیم:

چگونگی پیدایش عامل حیات (روح) از نظر اسلام: خداوند دو نوع کار (فعل) دارد: کار امری، و کار خلقی. و پدیده‌ های جهان هستی دو نوع هستند: پدیده‌ های امری و پدیده ‌های خلقی. که می ‌فرماید «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[3]. در آیه ‌های دیگر از این دو نوع فعل با «دو دست» تعبیر کرده است: «خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»[4]. و «یَداهُ مَبْسُوطَتانِ»: هر دو دست خدا باز است.

فعل امری: مثلاً در پیدایش خود جهان، می ‌پرسند: خداوند این جهان را در آن آغازش، از چه چیز آفرید؟ پرسش سنگینی و عجیب است، زیرا اگر آن ماده اولیۀ جهان را از یک موجود دیگر آفریده باشد، مسئله به تسلسل می ‌رود. و اگر گفته شود آن را از «عدم» آفریده است، معنی ندارد زیرا عدم، عدم است و چیزی از آن آفریده نمی ‌شود.

ارسطو گفته است: آن شیئ اولیه از وجود خود خدا صادر شده است و آن را «صادر اول» نامیده است. اولاً این یک «فرض» است نه یک موضوع اثبات شده، ثانیاً صدور (به هر معنی و با هر تاویل و با هر برداشت توجیهی) لازم گرفته که وجود خداوند مرکب باشد، زیرا از «شیئ بسیط مطلق» چیزی صادر نمی ‌شود. و دیگران نیز سخنان دیگر گفته ‌اند.

اما مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام می ‌گوید: اساساً آن چیز اولیۀ جهان خلق نشده تا بپرسید از چه چیز خلق شده. بل با امر خدا «ایجاد» شده است در فعل امری خدا جائی برای «از» نیست. آن پدیدۀ اولیه را نه از یک موجود قبلی خلق کرده و نه از عدم بل آن را ایجاد کرده، انشاء کرده، ابداء کرده، ابداع کرده.

قرآن: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[5]: جز این نیست هرگاه اراده کند که به چیزی بگوید باش پس بی درنگ می ‌باشد. و «فَإِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[6]. «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون»[7]. و آیه ‌های دیگر.

امیرالمومنین علیه السلام در خطبۀ اول نهج البلاغه می ‌فرماید: «أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً، وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً». به هر دو معنی؛ خواه به معنی: جریان خلق را انشاء کرد، بدین معنی که خود جریان خلق با امر ایجاد و انشاء شده است و امر است که همه چیز را به وجود آورده است از آن جمله جریان خلق. و خواه خلق را در این جملۀ امام به معنی جهان کائنات بگیریم.

و حضرت فاطمه علیهما السلام در آن خطبۀ معروفش می ‌فرماید: «ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ کَانَ قَبْلَهَا»[8]: اشیاء را ابداع کرد نه از چیزی که قبلاً وجود داشته باشد.

و امام سجاد علیه السلام در دعای 47 صحیفۀ سجادیه می ‌گوید: «أَنْتَ الَّذِی ابْتَدَأَ، وَ اخْتَرَعَ، وَ اسْتَحْدَثَ، وَ ابْتَدَع»: خدایا توئی خدائی که ابداء کرده، اختراع کرده، احداث کرده، ابداع کرده.

و با بیان دیگر: فعل امری خدا بر اساس قانون «علت و معلول» نیست. زیرا خود همین قانون، پدیده است و با امر خدا به وجود آمده، خداوند قانون علت و معلول را ایجاد کرده و بر جهان حاکم کرده است. همینطور است دیگر قوانین جهان مثلاً دربارۀ قانونی که نظام کیهانی را اداره می ‌کند می ‌فرماید «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[9]. هم خلق کیهان در دست اوست و هم ایجاد (ایجاد با امر) قوانین کیهان که کیهان را تسخیر و تدبیر می ‌کنند در دست اوست. و نیز دربارۀ قانون «وزن مخصوص اجسام» و چگالی اشیاء می‌ گوید که این قانون نیز با امر ایجاد شده است: «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِه»[10]. با امر مسخّر کرده است.

حیات و روح: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[11]: از تو دربارۀ روح می‌ پرسند بگو: روح از امر پروردگارم است. یعنی روح یک «پدیدۀ امری» است نه پدیدۀ خلقی.

دوباره یادی از «منطق تبیین قرآن و اهل بیت» بکنیم؛ با بیان تبیینی میان دو نوع پدیده‌ ها، و تقسیم کردن اشیاء جهان به امری و خلقی، چه اصل مهمی را به ما می‌ فهماند! که در نتیجۀ آن از سرگردانی در یک مسئلۀ بزرگ رها می ‌شویم و آن به شرح زیر است:

موضوع علم: کل جهان و همه چیز هستی، موضوع علم و اندیشۀ علمی نیست. علم یعنی شناختن علت هر پدیده و هر حادثه. پس علم فقط به عرصه ‌ای محدود است که بر نظام علت و معلول قرار دارد. پدیده ‌های امری از موضوع علم خارج هستند. هستی روح از موضوعات علم است زیرا که آثار آن را مشاهده می ‌کنیم و پی می ‌بریم که روح هست و بودنش علت این آثار است. اما چیستی روح و نیز چگونه به وجود آمدنش، از دسترس علم خارج است زیرا که به وجود آمدن روح علت ندارد تا علم آن علت را شناسائی کند. روح یک پدیدۀ امری است که بدون علت اصطلاحی، ایجاد شده است.

و همچنین هستی آن پدیدۀ اولیۀ جهان، یک گزارۀ علمی است، اما چگونگی به وجود آمدن آن، از موضوع علم خارج است. و از همین قبیل است نسوزانیدن آتش حضرت ابراهیم را: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ». این صیغۀ امر «کونی» می ‌گوید که در این ماجرا به دنبال علت و معلول نباشید این یک حادثۀ امری است و از موضوعیت علمی خارج است.

گیاه دو روح دارد: برگردیم به اصل بحث؛ امروز در پیکر هر گیاهی دو عامل حیات؛ دو روح وجود دارد: روح ذرات حیاتمند اولیه، و روحی که به برخی از آنها داده شد و آنها را به جهش وا داشت تا گیاه چند سلولی اولیه پیدایش یابد. اگر این روح دوم داده نمی ‌شد عامل حیات اولیه تکامل می ‌یافت- همانطور که در ماهیت متکامل خود امروز در باکتری ‌ها هست- اما به جنس و نوع دیگر که گیاه نامیده می ‌شود تبدیل نمی ‌گشت. تکامل یک موجود زنده، غیر از جهش آن از جنسی به جنس دیگر است، و نکتۀ مهم، بل اصل مهم در همین تبدیل شدن یک جنس به جنس دیگر است، و الاّ بحثی در تکامل موجودات زنده، حتی در تکامل جمادات، نیست همه و همه در مسیر تکامل هستند.

و همین است فرق میان بینش ترانسفورمیسم با آنچه مکتب قرآن و مکتب اهل بیت علیهم السلام تبیین می ‌کند.

پیدایش حیوان و روح غریزه: نیاز به تکرار آنچه بعنوان مقدمه دربارۀ «تعدد روح در پیکر گیاه» گفته شد دربارۀ «تعدد روح در پیکر حیوان» نیست، تنها در چند جمله خلاصه می‌ شود: تبدیل شدن برخی از گیاهان چند سلّولی اولیه به حیوان ‌های چند سلّولی، باز بوسیلۀ یک روح دیگر (روح سوم) رخ داده است و آن روح غریزه است که در حیوان هست و همین روح است که موجب جهش و موتاسیون در آن گیاه چند سلولی اولیه شده که به حیوان تبدیل شده است.

پیدایش انسان و روح فطرت: این نیز از نظر شرح و مقدمات، به همان نحو سابق است.

با این ویژگی که مطابق بیان قرآن و اهل بیت علیهم السلام: خلقت آدم به نحو ویژه است، او از هیچ نوع از انواع حیوان منشعب نشده. و این یک استثناء است در جریان تحول جانداران از همدیگر.

با بیان دیگر: انسان نیز مانند حیوان دارای روح غریزه است، اما به شرح زیر:

ذرات حیاتمند اولیه در آن محیط گنداب و گِل بدبو به وجود آمدند، سپس گیاه و حیوان پدید شدند، پس از میلیون‌ ها سال از پیدایش حیوان، بر فرشتگان اعلام شد که خداوند اراده کرده موجود عجیبی را بیافریند. این بار نیز روح حیوانی را به یک گیاه ویژه، داد و ثمرۀ آن گیاه یک موجودی که دارای روح باکتریائی اولیه، روح نباتی و روح غریزه بود، گشت. سپس روح چهارم یعنی روح فطرت به او داده شد و این روح چهارم همان است که می ‌فرماید «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[12]‏، یعنی آدم وقتی این روح چهارم را دریافت کرد که یک موجود زنده با سه روح بود.

ما نمی‌ دانیم آن گیاه ویژه که روح غریزه را پذیرفت آیا در همان نسل اول به دریافت روح چهارم نائل آمده یا نسل ‌هائی را طی کرده سپس روح فطرت را دریافت کرده است. از یک حدیث از امیرالمومنین علیه السلام بر می ‌آید که آدم پیش از نفخۀ روح چهارم و شاید پیش از دریافتن روح سوم، چهل سال را طی کرده است[13]. و همین موضوع از امام جواد علیه السلام نیز آمده است[14].

ادلّۀ دیگر زیست شناسی بر استقلال آفرینش آدم و عدم انشعاب آن از نوعی از حیوانات: در این باره ادلّۀ متعدد هست، از آن جمله:

1- خلاء آثاری و فسیل شناسی: هیچ دلیل آثاری و فسیلی، بر پیوند نسل این انسان با حیوان، و نیز با برخی موجودات دو پا، وجود ندارد و این فقدان، تنها یک «حلقۀ مفقوده» نیست، بل دستکم خلائی است که طول زمانی آن 245،000 سال است.

2- وجود پردۀ بکارت در انسان، و از بین رفتن آن در حیوانات، نشان می ‌دهد که انسان موجود جدید است نه قدیم که سابقه‌ اش به میلیون ‌ها سال برسد.

3- آثار گیاهی (شبیه آثار جلبک) در پیکر انسان آثاری که در پیکر حیوانات نیست. این نیز بر جدید بودن انسان دلالت دارد.

4- جدید بودن مدنیت ‌های ابتدائی: مدنیت انسان از ده هزار سال اخیر شروع شده، پیدایش قلم به عنوان کشیدن خطوطی بر روی خشت خام و رسیدن آن به «یک قرارداد اعلام شده» حدود 4،500 سال پیش رخ داده آنهم در میان مردم یک شهر. پیدایش چیزی که بتوان نام آن را «دولت» نامید، به حدود 6،000 سال اخیر محدود است.

اگر نسل انسان به میلیون‌ ها سال پیش می رسد، کُندی رسیدن او به مدنیت، قابل توجیه نیست.

5- در سال‌ های اخیر خود غربی ‌ها به جدید بودن انسان توجه کرده‌ اند، یعنی چنین گرایشی به تدریج سرعت می ‌گیرد؛ مثلاً گفته می‌ شود که این انسان بیش از سی- چهل هزار سال سابقه ندارد و رابطه‌ ای با موجودات غریزی دو پا ندارد.

6- زبان: انسان تنها موجودی است که زبان و گفتمان دارد، منشأ زبان، روح فطرت است. وگرنه دستکم یک نوع موجود دیگر پیدا می‌ شد که دارای زبان باشد. و این نشان می ‌دهد که روح غریزه ناتوان از ایجاد زبان است.

اینک در این خلاصه چند سطری دربارۀ پیدایش زبان از نظر قرآن و اهل بیت علیهم السلام: برای شرح پیدایش زبان به آیه ‌های زیر توجه فرمائید:

1- «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ- فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ»[15]: آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من خلق می ‌کنم بشری از گل- هنگامی که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم برای او سجده کنید.

فرشتگان این اعلام را شنیدند و از لحن آن تعجب کردند زیرا دیدند که آفرینش این موجود، با بیان ویژه‌ ای پیشاپیش اعلام می‌ شود، موجودی که از گِل آفریده شود خون ریز و فسادگر خواهد بود اما ویژگی این اعلامیه لابد حکمت دیگری دارد. از حکمت آن پرسیدند و پاسخ شنیدند که «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»[16]: من می ‌دانم چیزی را که شما نمی ‌دانید.

آن چیز عبارت بود از زبان: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»[17]: و یاد داد به آدم اسم ها را؛ همۀ اسم ها را.

هم اسم ‌های اعیان و اشیاء را، و هم اسم ‌های افعال را، و هم اسم ‌هائی را که مصدر 
می‌ نامیم. اگر کسی این اسم ‌ها را از یک زبان بداند، می ‌تواند با آن زبان سخن بگوید. زبان یعنی اسم ‌ها.

حدیث: بحار، ج 11 ص 146 حدیث‌ های 18 و 19 و 20 و توضیح مجلسی ذیل حدیث 16؛ در این حدیث‌ ها آمده است که مراد از «اسماء» اسامی کوه ‌ها، دریاها، دشت‌ ها، گیاهان، حیوانات، درّه‌ ها، زمین ‌ها، درخت و... است. در حدیث 18 آمده است که امام صادق علیه السلام پس از شمارش این اسامی، به فرشی که روی آن نشسته بود نگاه کرد و فرمود: حتی نام این وَساده.

و در حدیث 20 آمده است: آنگاه «طشت سنانه= آفتابه لگن» آوردند، پرسیدم آیا اسم این آفتابه لگن هم در زمرۀ آن اسامی بود؟ امام گفت: درّه‌ ها، دشت‌ ها- و دستش را به راست و چپ تکان داد- و گفت: این، آن.

امام تأیید نکرده که طشت و سنانه نیز در میان آن اسماء بوده، زیرا بدیهی است که در آن زمان صنعت نبود تا محصولات صنعتی نیز اسم داشته باشند.

منشأ زبان (و نیز منشأ درک زیبائی و زیبا خواهی، منشأ جامعه و تاریخ، منشأ اخلاق و حقوق، منشأ حیاء، که در علوم انسانی غربی منشأی برای آنها یافت نمی ‌شود و زیست شناسی غربی از تبیین آن ناتوان است و آنها را اعتباری محض و قراردادی می ‌نامد) روح فطرت است.

هیچ حیوانی در اثر تکامل به نعمت زبان نمی‌ رسد چنانکه در این میلیون‌ ها سال نتوانسته برسد.

آدم بوسیله روح فطرت، استعداد نامگذاری یافت و نامگذاری بر اشیاء، یعنی زبان.

تجربه: اگر امروز دو کودک بویژه اگر یکی پسر و دیگری دختر باشد، پس از تولد در محیطی مانند همان جنگل که آدم آفریده شد، دور از جامعه و افراد دیگر، بزرگ شوند، بی درنگ و بدون این که دوره‌ هائی طی نسل ‌ها بگذرانند، صاحب زبان خواهند شد. یعنی به اشیاء نامگذاری خواهند کرد.

در این مثال، دو کودک را موضوع این آفرینش قرار می ‌دهیم، زیرا شخص بزرگی که دارای زبانی هست نمی ‌تواند به صورت مذکور نامگذاری کند، زیرا زبانی که قبلاً آموخته در این کار مزاحمش می‌ شود و ذهن او را از جریان طبیعی باز می ‌دارد. گرچه اگر آن دو، زبان همدیگر را نفهمند، بوسیله نامگذاری زبان سومی را به وجود خواهند آورد لیکن دخالت دو زبان قبلی زبان جدید را از یکنواختی باز خواهد داشت.

فیکسیسم: قرآن و اهل بیت علیهم السلام هرگز در آفرینش آدم به «خلق السّاعه» معتقد نیستند، و فیکسیسم را باطل و خیال عوامانه می‌ دانند، حتی آنچه مجوسیان- پیروان دین جاماسب ایرانی که زردشت قرن ها بعد برای رفع انحرافات آن آمده بود- باور دارند با فیکسیسم یهودی سازگار نیست، آنان می‌ گویند: مشی و مشیانه (آدم و حوّا) از گیاه ریواس پیدایش یافته ‌اند[18].

و گفته شد که قرآن می ‌گوید: «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» و با صیغۀ مفعول مطلق «نباتاً» راه هر گونه تاویل و توجیه را می‌ گیرد و تاکیداً و تنصیصاً می ‌گوید که آدم از گیاه آفریده شد. گیاهی که در گل بد بو روئیده و محصولی «صلصال کالفخّار» داده، یعنی چیزی که ظاهرش سفت و سخت بوده و درونش نرم.

تعدد روح در پیکر انسان از نظر قرآن: واژۀ «نفس» در قرآن به چهار معنی آمده است:

1- به معنی «کس» مانند: «وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً»[19]. و «لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها»[20] و آیه های دیگر.

2- به معنی «شخصیت درون» مانند آنچه از زبان حضرت عیسی علیه السلام آمده: «تَعْلَمُ ما فی‏ نَفْسی»[21]: خدایا آنچه در نفس من هست تو می‌ دانی. و: «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً»[22]. و «الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ»[23]. و آیه‌ های دیگر.

3- به معنی روح غریزه: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»[24]. و «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون»[25]: و هر کس نفس خود را از حرص و آز باز دارد آنان هستند رستگاران. و موسی علیه السلام به سامری گفت: چرا مردم را گوساله پرست کردی؟ گفت: «کَذلِکَ سَوَّلَتْ لی‏ نَفْسی»[26]: نفسم اینگونه برایم آرایش داد. و آیه‌ های دیگر.

توضیح: امر بالسوء، حرص و آز، تسویل و زیبا نشان دادن کاربد، همگی کار روح غریزه است. شرح این مطلب در تعریف غریزه خواهد آمد.

4- روح فطرت: «و النفس الّلوّامة»: سوگند به نفس ملامتگر. این نفس در تقابل با نفس امّاره است و زیبا و مقدس و صرفاً منشأ خیرات و وادار کننده به رفتارهای انسانی است، و لذا قابل سوگند شده که خداوند به آن سوگند یاد می‌ کند. اما نفس امّاره قابل سوگند نیست.

نفس لوّامه یعنی نفس ملامتگر، این نفس چه کسی را ملامت می ‌کند؟ بدیهی است همان نفس امّاره را سرزنش می ‌کند. و انسان موجودی است که گاهی خودش با خودش دعوا 
می‌ کند. پشیمان می‌ شود، خودش خودش را سرزنش می ‌کند پس در درون انسان دو روح هست.

و: «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها- وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها- وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها- وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها- وَ السَّماءِ وَ ما بَناها- وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها»[27]. پس از سوگند به این نعمت‌ های اساسی برای انسان، می‌ فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها- فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»: و سوگند به آن یک نفس و خدائی که آن را معتدل آفرید و سپس به آن فهمانید شرّ و خیرش را.

نکته: 1- از شمس تا ارض که سوگند یاد کرده همه را با حرف «الـ» آورده است، اما وقتی که به «نفس» می‌ رسد آن را بدون «الـ» و با «تنوین وحدت» آورده است؛ «نفسٍ» یعنی سوگند به آن تک نفس؛ به آن یک نفس. نه هر نفس.

2- آن یک نفسی که فجور و تقوی را از همدیگر تشخیص می ‌دهد. مانند نفس امّاره و روح غریزه نیست که چیزی از خوب و بد درک نکند.

سپس می ‌گوید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»: حقاً رستگار شد کسی که این نفس را رشد و نموّ داده پرورانید.

لغت: زَکیَ: نَما و زادَ- زکّاه الله: اَنماه: نموّ داد به او.- تَزکَیّ الشیئُ: نَما و زادَ. زکّاه: اَنماهُ: آن را رشد و نموّ داد.

کاربرد دیگر: زکی الرجّلُ: صَلَحَ: صالح شد. زکّاه الله: اَطهره: او را پاکیزه کرد.

و سپس می ‌فرماید: «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»: و بد سر انجام شد کسی که این نفس را دفن کرد.

لغت: دسّ الشیئ: دَفَنَه- اِندَسَّ: اِندَفَنَ.

توضیح: اگر انگیزش‌ های روح غریزه به حدی فعال شود که انگیزش ‌های روح فطرت را سرکوب کند، در حقیقت آن را دفن کرده و از فعالیت بازداشته است.

شرح این مطلب نیز در تعریف فطرت خواهد آمد.

حدیث: چند نمونه از حدیث ‌ها که به تعدد روح ‌ها- به تعدد عوامل حیات- در انسان دلالت دارند:

1- امام کاظم علیه السلام در تفسیر آیه 42 سورۀ زمر بیانی دارد، بهتر است اول خود آیه را مشاهده کنیم: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی‏ قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»: خداوند روح ‌ها را به هنگام مرگ قبض می ‌کند، و ارواحی را که نمرده‌ اند نیز به هنگام خواب می ‌گیرد سپس روح‌ های آن عده (از این خوابیده‌ ها) را که فرمان مرگ شان صادر شده نگه می ‌دارد، و روح‌ های دیگر را (که قرار است زنده بمانند) باز می ‌گرداند تا وقت معین. در این، نشانه ‌های روشنی است برای اندیشمندان.

توضیح: آیه نصّ است بر این که: شخص خوابیده که زنده است، یک روح از او جدا شده است. پس آن روحی که در بدنش مانده و او با آن زنده است، روح دیگر است. پس این آیه نصّ است بر این که در پیکر انسان دستکم دو روح وجود دارد. و ما فعلاً در مقام اثبات «تعدد روح» در وجود انسان هستیم، نه در مقام شرح عدد روح ها و این را در احادیث دیگر خواهیم دید.

اینک حدیث امام کاظم علیه السلام در تفسیر این آیه: بحار، ج 58 ص 43: «إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَرْوَاحُ الْعُقُولِ فَأَمَّا أَرْوَاحُ الْحَیَاةِ فَإِنَّهَا فِی الْأَبْدَانِ لَا یَخْرُجُ إِلَّا بِالْمَوْتِ»: آنچه (از بدن خارج شده سپس) بر می‌گردد روح‌ های عقل هستند، اما روح ‌های حیات در بدن‌ ها می ‌مانند و خارج نمی ‌شوند مگر با مرگ.

امام صادق علیه السلام- بحار، ج 58 ص 292-: «بُنِیَ الْجَسَدُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ الرُّوحِ وَ الْعَقْلِ وَ الدَّمِ وَ النَّفْسِ فَإِذَا خَرَجَ الرُّوحُ تَبِعَهُ الْعَقْلُ فَإِذَا رَأَى الرُّوحُ شَیْئاً حَفِظَهُ عَلَیْهِ الْعَقْلُ وَ بَقِیَ الدَّمُ وَ النَّفْس»: بنای پیکر انسان بر چهار چیز است: روح، عقل، خون و نفس. وقتی که (هنگام خواب) روح از بدن خارج می‌ شود عقل نیز بهمراه او خارج می‌ شود. و وقتی که روح (در خارج از بدن) چیزی را می ‌بیند، عقل برایش حفظ می ‌کند، و خون و نفس در بدن باقی می ‌مانند.

توضیح: 1- در این حدیث روح غریزه «نفس» نامیده شده همانطور که یکی از کاربردهای نفس در قرآن است.

2- تصریح شده که عقل از متعلقات روح فطرت و پیرو آن است. و این بدیهی است زیرا می ‌بینیم که حیوان روح غریزه دارد اما عقل ندارد.

3- مجلسی در ذیل این حدیث گفته است: مراد از روح، نفس ناطقه است و مراد از نفس، روح حیوانی است. اما پیام حدیث را به محور مرگ تفسیر کرده است.

مصحح محترم بحار در پی ‌نویس اعتراض کرده و می‌ گوید: مراد از «باقی ماندن نفس در بدن» باقی ماندن آن در وقت خواب، و مراد از «آنچه روح پس از خروج از بدن می ‌بیند»، رؤیا و خواب دیدن است نه مرگ.

یعنی این حدیث را به محور پیام آیه و حدیث امام کاظم علیه السلام معنی می‌ کند. و این درست است.

امام سجاد علیه السلام در دعای اول صحیفۀ سجادیه می‌ گوید: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی... وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَیَاةِ»: حمد خدائی را که ما را از روح ‌های حیات بهره‌ مند کرد.

و اینک تعداد عوامل حیات و روح ‌ها در وجود انسان: امام صادق علیه السلام 
می ‌گوید: در وجود انسان چهار روح هست. و پیامبران و ائمّه روح پنجم نیز دارند که «روح القدس» است.

آنچه موضوع بحث ما است همان چهار روح است و روح القدس مسئلۀ دیگر است. آن چهار روح را بدین شرح می‌ شمارد:

1- روح الحیات، فبه دبّ و درج: روح حیات، که بوسیلۀ آن می ‌جنبد و تکان می ‌خورد.

این همان روح است که دیدیم علی علیه السلام از آن دربارۀ روح باکتریائی اولیه با «یدبّون» تعبیر کرد و امام صادق علیه السلام با «دَبَّ» تعبیر می‌ کند و هر دو واژه به یک معنی هستند.

2- و روح القوّة، فبه نهض و جاهد: و روح قوّت که بوسیلۀ آن قامت می ‌یابد و برای بقای خود می ‌کوشد.

لغت: نهض: قام و ارتفع عن مکانه.

این روح، روح گیاهی و نباتی است.

3- رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ أَکَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاء: روح شهوت که بوسیلۀ آن می‌ خورد  و 
 می‌ آشامد و با جنس مخالف مجامعت می‌ کند.

این هم روح غریزه است که حیوان نیز واجد آن است.

4- رُوحَ الْإِیمَانِ فَبِهِ آمَنَ وَ عَدَلَ: و روح ایمان که بوسیلۀ آن مؤمن می ‌شود و عدالت خواه می‌ گردد.

و این روح فطرت است که انسان را بر حقیقت طلبی، ایمان و عدالتخواهی می ‌انگیزاند. یعنی روح شهوت (غریزه) کاری با ایمان و عدالت ندارد. شرح بیشتر در تعریف روح غریزه و روح فطرت می‌ آید.

این بود حدیث شماره 3، ص 272 کافی جلد اول. و در حدیث شماره 2 همان صفحه، شمارش این روح ‌های چهارگانه چنین آمده است: روح الایمان، روح الحیاة، روح القوّة، و روح الشهوة.

و در حدیث شماره 1 باز هر چهار روح ذکر شده لیکن تنها به محور نقش این روح‌ ها به همراه روح القدس در وجود پیامبران بحث کرده لذا نحوۀ رفتار انبیاء با این روح‌ ها را بیان کرده که انبیاء از همۀ آن ها به طور مثبت استفاده می‌ کنند.

ویژگی انسان شناسی اسلامی: با اینهمه آیات و احادیث، هدفی که این مقاله دنبال می کند، روشن می ‌شود؛ که از نظر زیست شناسی و حیات شناسی مکتب قرآن و اهل بیت «انسان حیوان نیست» و یک روح بیش از حیوان دارد و آن روح فطرت است.

چرا این روح را روح فطرت می‌ نامیم؟ بدلیل آیه 30 سورۀ روم: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون»: پس روی خود را متوجه دین خدا کن که دین خالص و ناب است، بوسیله فطرتی که خداوند انسان‌ ها را به آن تفطیر کرده است. در آفرینش الهی دگرگونی نیست، این است دین استوار لیکن اکثر مردم نمی‌ دانند.

نکتۀ ادبی: واژه «فطرت» در این آیه «منصوب بنزع الخافض» است. یعنی عاملی که به آن نصب داده حذف حرف «بـ» است. یعنی بوسیلۀ فطرت روی به سوی این دین حنیف کن. پس آن روحی که حدیث‌ ها آن را «روح الایمان» نامیدند، فطرت است.

مسئله یک مسئلۀ تجربی است: امروز تعدد روح در وجود انسان، یک مسئلۀ کاملاً تجربی است: آنان که تسخیر ارواح می‌ کنند بویژه نوع خاص آن که فردی را می ‌خوابانند، روحش را به مکان‌ های دور می ‌فرستند. در حالی که بدن خوابیده‌ اش حیات دارد و زنده است.

جوانی از بازاریان تهران- که اکنون نیز زنده است و خداوند موفقش دارد- آمده بود و از مشکل خود می‌ گفت: گاهی پیش می ‌آید که بیدار شدن از خواب برایم سخت و هراسناک می‌ شود؛ بدن خودم را می ‌بینم که در گوشۀ اطاق دراز کشیده، می ‌خواهم وارد بدنم شوم نمی ‌توانم. در یکی از شبها با دو نفر از دوستانم بودیم، من خوابیدم و آن دو به بازی شطرنج مشغول شدند. پس از ساعتی دوستانم را در حال بازی می ‌دیدم و بدن خودم را نیز در کناری، خواستم بیدار شوم اما نتوانستم. رفتم پیش دوستان هر چه به کتف و سرشان زدم که بروید یک تکانی به آن بدن من بدهید تا من بتوانم وارد آن شوم. اما هر چه کردم بی فایده بود.

اکنون مطابق آیه‌ ها و حدیث ‌ها تعریفی از غریزه و فطرت داشته باشیم:

غریزه: آن عامل حیات و نیروئی است که انگیزه ‌های ناخودآگاه را برای حفظ خود (فرد) ایجاد می ‌کند.

فطرت: آن عامل حیات و نیروئی است که انگیزه ‌های ناخودآگاه را برای حفظ خود و دیگران (خانواده و جامعه) ایجاد می ‌کند.

هر دو تعریف بالا، تعریف زیست شناسانه است، و فعلاً وارد بحث ایمان، نمی‌ شویم 
می‌ خواهیم با همان عینکی که انسان شناسان غربی به انسان می‌ نگرند بنگریم.

دست اندرکاران علوم انسانی غربی با آنهمه کار تحقیقی و علمی و گسترده که انجام داده‌ اند (و از این جهت کارشان قابل تمجید است) از وجود روح فطرت در انسان غافل هستند و لذا همۀ آنچه انسان دارد و حیوان فاقد آنها است، از قبیل: خانواده، جامعه، تاریخ، حقوق، حیاء، اخلاق و... را اعتباری محض و پدیده‌ های قراردادی می ‌دانند. آنان راهی و چاره ‌ای غیر از این ندارند. زیرا اگر انسان حیوان است ولو با پسوند «متکامل»، هیچ ارتباط ذاتی با این مقوله ‌ها نمی‌ تواند داشته باشد.

با بیان دیگر: با تعریفی که آنان از انسان دارند، همۀ مقوله ‌ها و پدیده‌ های مذکور، «پدیده‌ های مصنوعی» می ‌شوند که مولود آگاهی ‌های انسان می ‌شوند، نه این که ریشه در کانون ذاتی انسان داشته باشند.

اما باز دربارۀ سه موضوع کاملاً وامانده‌ اند زیرا که به هیچوجه نمی‌ توان این سه را مولود قراردادها دانست:

1- شبکه تحریم جنسی؛ کوشش‌ های فروید به جائی نرسید و ارزش علمی نیافت.

2- درک زیبائی و زیبا خواهی؛ در این مورد نیز کوشش ‌های ویل دورانت به جائی نرسید که می ‌کوشید درک زیبائی و زیبا خواهی را در حیوان نیز ثابت کند و به مرغ آلاچیق و کلاغ پناه برده بود.

3- رؤیا و خواب دیدن ‌هائی که معلول پیش زمینه ‌های ذهنی نبوده، به واقعیت نیز 
می‌ رسند و باصطلاح «رؤیا‌های صادقه». که باز فروید در این موضوع نیز شکست خورد.

هنوز هم اندیشمندان بزرگ غربی نه فقط در این سه موضوع بل در همۀ موضوعات اساسی مانده‌ اند؛ در واقع بنا را بر تسامح گذاشته و در راهی که رفته‌ اند در جا می‌ زنند. البته راهی که آنان طی کرده‌اند چیز اندکی نیست؛ همه چیز را حلاجی کرده‌ اند. لیکن خشت اول این بنای عظیم کج نهاده شده است.

می ‌توان گفت: اگر ما این بنا را اصلاح و تصحیح کنیم همۀ علوم انسانی گستردۀ غربی بر اساس تعریف اسلامی، اصلاح شده و جهت گیری کرده و استوار شده و سامان می ‌یابد؛ و یک جریان سالم از علوم انسانی در بستر سالم جاری می ‌گردد. بنابر این هیچ نیازی به نقد فروعات، و حتی نقد اصول ردیف دوم، و نیز نقد هر رشته از این علوم در جای خود، نیست.

تجربۀ دینی: زمانی علوم انسانی غربی با سرعتِ مشعوفانه و چهار نعل در مسیری که شعار «انسان حیوان است» تعیین کرده بود، پیش رفت، بتدریج خلاء اساسی- غفلت از روح فطرت- خودش را نشان داد؛ شکاف ‌های عمیق و وسیع در پیش ‌روی پیمایندگان این مسیر نمایان شد. افرادی مانند هایدگر و برگسن با عدّه‌ ای دیگر نسخۀ «تجربۀ دینی» را برای عبور از این خندق ‌های بزرگ ارائه دادند که در آغاز امیدها را جلب کرد و اندیشه‌ ها متوجه آن شد. اما دیری نپائید که سترون بودن این نسخه نیز خودش را نشان داد. زیرا این بینش نیز از روح فطرت غافل بود و دین خواهی انسان (که یک تجربۀ ثابت تاریخی و زیست شناسی است) را باز به حساب فرقی که میان یک حیوان (مثلاً اسب یا کبوتر) با حیوان دیگر بنام انسان، هست می ‌گذاشت.

حرکت تجربۀ دینی در عرصۀ علوم تنها توانست دو کار انجام دهد:

1- انسان مجاز است دیندار باشد، دینداری چیز بدی نیست.

2- دین یک امر فردی است و نمی ‌تواند در جامعه و نظامش عاملیت داشته باشد.

چرا به چنین نتیجه ‌ای رسیدند؟ برای این که روح غریزه بیش از این توان و کاربرد ندارد، احساسات درونی موجودِ صرفاً غریزی به دایرۀ وجودی خود (فردیت) محدود است.

 منبع: کتاب انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه جلد اول

نوشته : مرتضی رضوی

دانلود کتاب انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه جلد اول



[1] آیۀ 43 سورۀ نور.

[2] آیۀ 17 سورۀ نوح.

[3] آیۀ 54 سورۀ اعراف.

[4] آیۀ 75 سورۀ ص.

[5] آیۀ 82 سورۀ یس.

[6] آیۀ 68 سورۀ غافر.

[7] آیۀ 40 سورۀ نحل.

[8] بحار، ج 29 ص 107.

[9] آیۀ 54 سورۀ اعراف.

[10] آیۀ 32 سورۀ ابراهیم.

[11] آیۀ 85 سورۀ اسراء.

[12] آیۀ 72 سورۀ ص. و آیۀ 29 سورۀ حجر.

[13] بحار، ج 11 ص 106.

[14] همان، ص 109.

[15] آیۀ 71 و 72 سورۀ ص.

[16] آیۀ 30 سورۀ بقره.

[17] همان، آیۀ 31.

[18] مشی و مشیانه، محمد علی محمد انتشارات کاروان- تاریخ اساطیری ایران، ژاله آموزگار، انتشارات سمت 1380.

[19] آیۀ 123 سورۀ بقره.

[20] همان، آیۀ 233.

[21] آیۀ 116 سورۀ مائده.

[22] آیۀ 14 سورۀ اسراء.

[23] آیۀ 14 سورۀ قیامۀ.

[24] آیۀ 53 سورۀ یوسف.

[25] آیۀ 9 سورۀ حشر.

[26] آیۀ 96 سورۀ طه.

[27] آیه های اول سورۀ شمس. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد