کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

اعجاز علمی قرآن در نجوم و کیهان شناسی
کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

کیهان شناسی قرآن و اهل بیت

اعجاز علمی قرآن در نجوم و کیهان شناسی

شهید فخری زاده و پیوند فیزیک و فلسفه

انصافا شهید فخری زاده علاوه بر این که دانشمندی در عرصه فیزیک است در ارتباط با مباحث نظری هم خوب می درخشد. برای مثال درک درستی از عدم انطباق فلسفه اسلامی با واقعیت و عدم تحول آن با تحولات و تغییرات تاریخی و اجتماعی ارائه می دهد. فلسفه اسلامی در ایست مکانی و توقف زمانی همانطور که بود، همچنان سترون مانده است. چیزی که از طرف رسول جعفریان فهمیده نمی شود!  و در این میان روابط تنگاتنگ فیزیک و فلسفه را اصلا نمی فهمد...

 شهید فخری زاده در مقاله ای بنام ضرورت احیاء فلسفه اسلامی می نویسد:"شاید شگفتی آور باشد. شاید سؤال شود که مگر فلسفه اسلامی مرده است که نیاز به احیا داشته باشد. و نیز، چه نیازی به احیاء این فلسفه داریم؟  ابتدا به این سؤال می پردازیم که حیات چیست؟ از دید این حقیر حیات یعنی قدرت ایجاد تعامل با محیط پیرامون و تأثیر گذاری بر آن و تأثیر پذیری از آن. و حیات متعالی وقتی است که این تعامل منجر به رشد دو طرف تأثیر گذار و تأثیر پذیر شود.

آیا فلسفه اسلامی در دوران حاضر با محیط پیرامون خود تعامل دارد؟ در حل کدام مسئله علمی تلاش کرده است؟ هر علمی اعم از علوم انسانی و علوم تجربی؟ اساسا فیلسوفان این عصر تن به رویارویی جدی با مسائل سنگین علمی می دهند؟  چند مقاله داریم که به نقد تفسیرهای فلسفی ناشی از علوم بر اساس  مبانی فلسفه اسلامی پرداخته باشد؟  این فلسفه چقدر تأثیر پذیرفته است. روایت فلسفه امروز با روایت ملاصدرا تفاوتی کرده است؟ هنوز مقولات عشر با همان شکل و ترتیب و عناوین نقل می شود. هنوز از عبارات صده های قبل استفاده می شود. فلسفه اکنون همان است که ملای شیرازی می فرمود. شاید بعضی از مثال های آن تغییر یافته باشد."1

شهید فخری زاده پیش از طرح مباجث مذکور در مقاله فلسفه فیزیک؛ چالش اساسی فیزیک جدید، ابتدا به این می پردازد که: "قول دادم که در باره اصل عدم قطعیت یا اصل عدم یقین و ارتباط آن با عدم شناخت ذاتی واقعیات طبیعی (حد اقل)توسط روش های فیزیکی بحثی داشته باشیم. بیان ساده این اصل این است:"برخلاف ادعای فیزیک کلاسیک، نمی توان کمیات وابسته به هم را برای یک ذره فیزیکی به طور همزمان با دقت صفر اندازه گیری کرد. اندازه گیری دقیق یک کمیت سبب عدم دقت به سمت بی نهایت کمیت وابسته دیگر می شود. مثلا دو کمیت وابسته بهم مکان و تکانه برای موجودی مثل الکترون را درنظر بگیریم اندازه گیری تکانه با دقت بالا سبب می شود که نتوانیم هیچ اطلاعاتی در رابطه با مکان آن بدهیم و بالعکس...

عالِم برای شناخت طبیعت مجبور به دخالت در آن است و این دخالت سبب می شود که برای شناخت یک واقعیت آن را از حالت قبل از شناخت و یا نفس الامر خود خارج سازد، بنابراین موجود شناخته شده موجود قبل از شناسایی نیست. می گوید برای مشاهده یک الکترون باید از فوتون استفاده کرد، و این فوتون در برخورد با الکترون وضعیت آن را آن قدر به هم می زند که این الکترون دیگر آن الکترون قبل از برخورد نباشد. دقت کنید که در فیزیک کلاسیک هم این مطالب طرح می شد ولی چون اهمیت عملی قابل توجهی نداشت از کنار آن بی توجه می گذشتیم. در اندازه گیری دمای آب می گفتیم وقتی دما سنج را در آب قرار می دهیم دما سنح باید با آب هم دما شود و برای این کار قدری از  انرژی آب را از آن می گیرد یا قدری به آن انرژی می دهد، بسته به آن که در دمای پایین تری باشد یا بالاتر.پس هیچ گاه دمای واقعی آب قابل اندازه گیری نیست. البته با کوچک کردن دماسنج نسبت به محیط مورد اندازه گیری این خطا را کاهش می دهیم ولی همواره وجود دارد. در  قیزیک جدید می گوییم کوچک ترین ابزار مشاهده فوتون است و دخالت آن به حدی است که خطای وارد شده غیر قابل چشم پوشی است. پس نکته اساسی این است: "ناظر و منظور یا عالِم و معلوم بر یک دیگر اثر می گذارند" و این مانع اساسی شناخت واقع و نفس الامر است."2

به عبارت دیگر در مباحث فیزیک و مکانیک کوانتوم برخلاف پدیده های بزرگتر در بررسی در ابعاد بسیار ریزتر عدم قطعیت وجود دارد، بدین معنی که شناخت فاعل شناسا در موضوع شناخت اثر می گذارد و هر بار که عامل یا فاعل شناسا اقدام به موضوع شناخت می نماید، نتیجه متفاوت و مختلفی ارئه می شود و این در هر بار و در هر مشاهد و آزمایش به خاطر دخالت و اثر بخشی مشاهده کننده در شیی آزمایش شونده اتفاق می افتد، که در نهایت نتیجه همیشه متغییر و غیر قطعی است و گریزی از آن نیست.

البته این نوع از اثر بخشی و دخالت مشاهده گر در شیی مورد مطالعه در ابعاد بزرگ تر هم اتفاق می افتد، اما از آنجا که مطالعه بر روی ابعاد بزرگ تر هست این تغییر کوچک نادیده گرفته می شود.

مثلا در مورد این موضوع که فرمان ماشین تا اندازه ای می تواند خلاصی داشته باشد نا دیده گرفته می شود و احتمال خطای آن کاملا به صفر نمی رسد. اما هنگام بررسی در ابعاد بسیار ریز و در حد نانو و کوانتوم، در واقع موضوع مطالعه و آزمایش همین موارد کوچک هست که معمولا در ابعاد بزرکتر نادیده گرفته می شود.

اما در اینجا دیگر امکان نادیده گرفتن وجود ندارد، تا حدی که دخالت و امکان مشاهده و آزمایش کننده و دانشمندان در هر شرایطی به محیط و خود ذره مورد مطالعه اثر می گذارد و هرگز نتیجه هیچ آزمایشی یکسان و قطعی به دست نمی آید.

اکنون با تعمیم این نظریه عدم قطعیت به فلسفه و میان فاعل شناسا و متعلق شناخت چه نتیجه ای می شود گرفت. آیا عین همانگونه است که ما می شناسیم، یا اینکه ذهن در مواجه با عین اثر می گذارد و عین در رهگذر ورود به ذهن دچار تغییر ولو در حد کثری از ثانیه می شود؟!

واقعیت این است که واقیعت عینی خود در هر آن در حال تغییر و تحول است و مضاعف بر آن اثر گذاری ذهن در واقعیت هم وجود دارد و از آنجا که خود ذهن هم در همان آن همان ذهنی نیست که در قبل از همان یک آن بوده است بنابر این شناخت انسان از عالم واقع یک شناخت نسبی و اغنایی است و جز این که به همین شناخت بسنده نماید چاره ای نیست! شناخت ما از جهان عین یک شناخت غیر متعین و غیر قطعی و احتمالی است، اما انسان با نادیده گرفتن همین احتمالات ناگزیر به مدون ساختن شناخت خود برپایه همین احتمالات است. هیچ مطلقی و هیچ قطعیتی وجود خارجی ندارد، جز آنکه همه چیز بر پایه استثنا و احتمال است. چیزی که در ابعاد بسیار ریزتر و نانو و کوانتوم به ظرافت و کاملا محرز و مشخص نمایان است.

و به خاطر همین است که اکنون فیزیک به دو بخش و دو دوره کلاسیک و جدید تقسیم می شود، که فیزیک کلاسیک و یا قدیم نیوتون و انشتین در ابعاد ریزتر و یا کوانتوم جوابگو نیست و اساسا کاربردی ندارد.

در این میان من نمی دانم که آیا با نیوتون و انیشتین به تعارف برگزار می شود که قانون جاذبه و نسبیت خاص و عام انیستن محترم شمرده شود، یا واقعا با تعمیم نتایج کوانتوم در ابعاد ریزتر  به ابعاد بزرگ تر همه چیز به هم خواهد ریخت.

به نظرم فیزیک جدید در بدوش کشیدن این بار سنگین شانه خالی می کند و این در حالی است که خود در زیر این احتمالات و عدم قطعیت نمی تواند کمر راست کند چه به اینکه بخواهد داعیه پدرخواندگی آن را هم داشته باشد.

اما سئوال اصلی سر جای خودش باقی است: وقتی ما شناخت قطعی در ابعاد ریز تر جهانی که در آن جهان زندگی می کنیم نمی توانیم داشته باشیم، پس چگونه می توانیم درباره ابعاد بزرگتر جهانی که در آن جهان زندگی می کنیم داشته باشیم.

جواب این پرسش درست تر این است که جهان به همان صورت که هست، هست!  و در ابعاد ریزتر هم روابط الکترون و فوتون به همان صورت که هست، هست

فقط زمانی که ما می خواهیم از روابط الکترون و فوتون شناخت حاصل کنیم، ابزاری که برای شناخت آن به کار می بریم ، در آن اثر می گذارد و هر بار به خاطر این اثرگزاری نتیجه متفاوت به دست می آید، دلیل عدم قطعیت در واقعیت نیست و این احتمالات مربوط به ناتوانی ما از شناخت روابط قطعی و خلل ناپذیری در ابعاد ریزتر است.

من همیشه به فلاسفه ایونی احترامی ویژه قائل هستم که چیزی بین فیزیک و فلسفه بودند. نظریه اتمیسم پیشاسقراطی دقیقا در همین باره است، که سقراط آن را با تعاریف انتزاعی و  افلاطون با مثل ابداعی خود به بیراهه، به ایده آلیسم و توهم رهنمون ساختند!

این فیلسوفان طبیعی با تمام اختلاف فکری و سلیقه ای در نهایت همگیِ آنان به طبیعت به عنوان یک پدیده یکدست و یکپاره متشکل از فیزیک و متافیزیک می نگریستند، و به وجهی، ماده و مادی را اصل و حقیقت اشیاء می‌دانستند.

آنها از چیزی به نام عالم مجردات و عالم معقولات،  و یا فیزیک و متافیزیک سخن نمی گویند و اصلا هنوز به چنین تفکیک فضولانه ای در عالم واقعیت نرسیده اند، که بعد ها سقراط آن را در قالب تعاریف ابداع و افلاطون آن را درشاکله مثل اختراع و درسیستم فلسفی خود فراز بخشید. و ارسطو منطق خلل ناپذیر توهمات انتزاعی آن را مدون ساخت.

براستی واقعیت حیات عینی مبتنی‌بر چیست؟ آیا صرفا مبتنی‌بر یکی از دوئالیسم‌هاست؟ آیا سلاخی حیات، به این و آن و آنگاه «انتزاع» یکی از آن به عنوان اصالت و واقعیت تحت عنوان، اصالت فرد و اصالت جامعه یا اصالت‌الوجود و اصالت‌الماهیه، یک انتزاع توهم‌آمیز نیست، پس چیست؟ آیا براستی در ضرورت عینی حیات چیزی بنام «فیزیک» و «متافیزیک» با این تقسیم بندی هوشمندانه و فضولانه با تیغه تیز جراحی وجود دارد، یا این صرفا انتزاع ما از حیات یکپارچه و ترکیبی عالی و مقتدرانه از حیات است؟!

در حیات و ضرورت زندگانی چیزی بنام مجردات  و مجرد از ماده و مادی وجود ندارد!  به جز خدا، هر چه هست فقظ و فقط یا ماده است و یا مادی است! یا جامد است و مایع و گازو هوا، یا مادی هست و عقل و نفس و روح، که همگی از سختی و نرمی، تا صلب و بسیط از یک منشاء طبیعی و واقعی در همین حیات و زندگانی برخوردار هستند.

تنها تفاوتی که میان ماده و مادی وجود دارد به مثابه همان جسم کثیف و جسم لطیف است و این تفاوت صرفا در سختی و نرمی، و فشردگی و بساطت است و این هیچ ارتباطی به تفکیک و جراحی طبیعت واقعی به فیزیک و متافیزیک، و ناسوت و ملکوت ندارد.

فلاسفهٔ ایونی جهان در حالِ تغییر و تحول را با یک وجود واقعی، یا ماده الموادی که این تغییر و تحولات از آن برخاسته است، را مورد مطالعه و اندیشه قرار می دادند. در واقع آنها سعی می‌کردند که واقعیت جهان را بدون تفکیک به جهان اساطیر و الهه ها، بدون جراحی به فیزیک و متافیزیک، و بدون تقسیم به جهان بود و نمود،جهان را آنچنان که در واقع هست بشناسند.  و با استفاده از واقعیت های عقلی و علمی تجربی تبیین و آن را توضیح دهند.

پس از سقراط این افلاطون است که میان حیات و اندیشه فاصله و جدایی و عداوت افکند! او با اختراع عالم مثل که اصلا وجود خارجی ندارد، وجود خارجی عالم محسوسات را که وجود واقعی دارد، از معنای اصیل و اولیه اش ساقط نمود. او اولین شخص منحطی است که زندگانی را با خط کش ریاضی به دو عالم فیزیک و متافیزیک دوپاره کرد. و میان حیات و اندیشه گسلی به بزرگی محسوس و معقول، و بود و نمود ایجاد کرد که هنوز هم که هنوز است با هیچ پلی قابل اتصال و با هیچ تلاشی قابل ترمیم نیست.

و از رهگذر همین انفصال میان حیات و اندیشه، فیزیک و متافیزیک، آن دنیا و این دنیا، عین و ذهن، وجود و ماهیت، و در نهایت با فاصله و انشقاق میان خدا و انسان و طبیعت، نحله ها و مکاتب فلسفی ایجاد و قیل و قال مدرسه ها برپا گشت!

نیچه فیلسوف آلمانی نیز با آگاهی تمام از جفا و زخم و آسیب سقراط و افلاطون به واقعیت یکدست و یکپاره حیات و زندگانی، که به دوپاره و بعدا به صد پاره گشت، می خواهد با بازگشت به عصر ایونی و پیش از سقراط، مغاک میان حیات و اندیشه، و عداوت میان متافیزیک و فیزیک، و زخم و آسیب میان عین و ذهن را به نوعی ترمیم و بازسازی نماید.

نیچه با پیش کشیدن فلاسفه ایونی تالس، انکسیمندر، انکسیمنس، هراکلیتوس، انکساگوراس و ... که در حیات و زندگانی می اندیشیدند و نه همانند سقراط که در اندیشه و تعاریف و مفاهیم انتزاعی زندگانی می کند، می خواهد میان حیات و اندیشه، فیزیک و متافیزیک و در کل میان ایده آلیسم و پوزیتویسم، خویشاوندی، این همانی و انس و الفت طبیعی برقرار نماید. اساس این فلسفه اندیشه در حیات است نه حیات در اندیشه، اندیشه در زندگانی است نه زندگانی در اندیشه.

جناب رسول  جعفریان اگر کمی تاریخ تحلیلی، فلسفی هم می خواند می فهمید که آغاز این مباحث خیلی پیشتر از اکنون آغاز شده است و جدی هم گرفته شده است!

پاورقی:

1 ضرورت احیاء فلسفه اسلامی

2 فلسفه فیزیک؛ چالش اساسی فیزیک جدید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد